Wednesday, June 16, 2010

بوتو


خوانده ایم که موج نویی های فرانسه، جوانانی یاغی و جسور بودند که هر چند هیچکاک را همصدا می ستودند اما چنان از جریان اصلی سینمای آن روز به تنگ آمده بودند که انقلابی در فیلم و فیلم سازی به پا کردند. هم ساختند و هم نوشتند و کل جریان را به دوش کشیدند و نحله ای پایه گذاری کردند که تا سینما هست، از آن یاد خواهد شد، همچنان که اعتراض و خلاف جریان روز بودن را همچون مایه ای فلسفی در هنر به یادگار گذاشتند و بسیاری بعد از آنها، از آن مایه، جان مایه هایی بسیار ساختند.

اما انگار دهه ی 60 ها هر کجا که بوده اند، جسور بوده اند. سر نترس و یاغی آن روزها و تولیدات هنری شان در مقایسه با استانداردسازی های محافظه کارانه امروزی و تولید مونتاژگونه و خط تولیدی و بی رویه آن چه برچسب هنر بر آن می زنند و در سوپر مارکت می فروشند بیشتر قابل درک است.

جوانانی که در زمان لشکر کشی های هیتلر کم حوصله و یاران جلادش جملگی مدرسه ای بودند و پر حوصله و زمان طغیانشان که رسید دنیا در صلح بود و شاید هیچ وقت صلح و حقوق بشر این قدر معنی نداشت ( هر چند که شبه هولناک چپ روسی در حال رشد بود...)، پس تاختند. عهد و پیمانهایی نوشته و نانوشته بسته شده بود که هیچ کس، دیگری را نکشد. هیچ کس به دیگری آزاد نرساند و اومانسیم مفهوم مشترکی بود که همه آن را فریاد می زدند.

طغیان آن روزها تمامی نداشته و هرگز به اروپا و آمریکا ختم نشد. آن روزها درست این طرف کره زمین، در شرق دور، تنها مردم اتمی شده در دنیا مشغول کارهایی عجیب بودند. از ساخت و توسعه کشور با رشدی سریع تا طغیانی های فرهنگی و اجتماعی و خودخوری ها و انتقادهای گاه و بی گاه به درون و برون. شاید این اعجاب و ابهام ذاتی فرهنگشان بود که همه چیزشان را عجیب جلوه می داد. اعجابی که از سویی هایکو می سراید و از سویی جنایت هایی که بشر کمتر اینگونه اش را دیده است. فرهنگی عصبی و خشن در کنار لطافت تمام نشدنی بهره جویی از طبیعت، همه با هم در ژاپن جمع شده. و بی شک " بوتو" یکی از مظاهر خلف آن روزگار است.

بوتو

بوتو یک کلمه اشتراکی برای مجموعه ی گوناگونی از فعالیت ها، تکنیک ها و محرک هایی است که در رقص، اجرا و یا جنبشی ملهم، از جنبشی است که به آن آنکوکو بوتو می گویند. و به طور نمونه شامل شبیه سازی های سرزنده و عجیب، پرداخت به تابوها، فضای های ابزورد و مفرط است و به طور سنتی با آرایشی سفیدگون رقصنده ها ( بدن های رنگ شده )و با حرکات آهسته و فوق کنترل (اصطلاح عجبیه اما اگر اجراها را ببینید قابل درکه ) با/ یا بدون حضور تماشاگر اجرا می شود. هیچ سبک چیدمان صحنه ای در آن وجود ندارد و ممکن است صرفا یک کار مفهومی بدون کوچکترین حرکتی باشد. خواستگاه بوتو به اسطوره های رقص ژاپنی تاتسومی هیجیکاتا ( رقص آرای ژاپنی 1928-1986 و مبدع بوتو) و "کازو اونو" ( رقصنده ژاپنی متولد 1906 و یکی از معروف ترین معلمان این رشته ) بر می گردد.

بوتو اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم و در پی شورش دانشجویان در ژاپن دیده شد. نقش های قدرت در آن زمان چالش برانگیز و واژگون شده بود و شاید بتوان آن را نوعی پاسخ به جریان اصلی رقص ِآن زمان ژاپن دانست که هیجیکاتا آن را تقلیدی سطحی از غرب و رمان کلاسیک ژاپنی می دانست.

اولین قطعه ی بوتو زمانی که هیجیکاتا 31 ساله بود یعنی در 1959 به نام کینجیکی یا شخصیت های ممنوعه اجرا شد.

هیجیکاتای 31 ساله در اولین تجربه از اجرای یک بوتو به سراغ یکی از بزرگترین تابوهای آن روزگار رفت و از همان روز به عنوان پایه گذار این قسم از هنر، کاری کرد که مواجهه با بوتو دشوار شود. او در اولین تجربه اش رمان " یوکیو میشیما " به نام " شخصیت های ممنوعه " را دستمایه کار خود قرار داد که درباره ی همجنس خواهی و گرایش جنسی به کودکان بود، اما به همین جا نیز بسنده نکرد و در آخر اجرا مرغ زنده ای را بین پاهای " کازو اونو" قرار داد و مرغ بین پاهای او جان داد. رسوایی کار هیجیکاتا از آن روز موجب شد تا بوتو، شوکه کننده، برانگیزاننده، فیزیکی، ذهنی، اروتیک، عجیب و غریب، خشن، متافیزیکی، نیهیلیستی، روانپاکساز و اسرارآمیز خطاب شود.

در اجراهای اولیه، انگلیسی زبانان نام آن را " تجربه رقص " گذاشته بودند، اما هیجیکاتا در اوایل دهه ی 60 نام " رقص تاریکی " را بر آن نهاد و بعدها توسط خود وی با نام مختصر بوتو شناخته شد. و امروزه اگر بخواهیم آن را تعریف کنیم، باید آن را مخلوطی از المانهای رقص ژاپنی، رقص بیان اکپرسیونیستهای آلمانی و میم بدانیم.

اما هر چه از تاریخچه این رقص بخوانیم نیز در فهم بیشتر آن و اینکه واقعا چیست خیلی به ما کمکی نخواهد کرد. بوتو تصویری از تباهی، ترس و بیچارگی و تصویری از اروتیسم، خلسه و سکوت است.

می گویند بوتو پلی میان خودآگاه و ناخودآگاه است. و حرکات در آن از بیرون به فرد دیکته نمی شود، هر چند که در تقابلی میان دنیای درون و بیرون است. اما آیا این یک نقد ادیبانه است ؟ به نظرم اهمیت بوتو ( با همین شناخت محدود، کم و جدیدی که ازش دارم ) در اتفاقی است که ایجاد می کند. یعنی در ذات خودش حاوی چیزی است که آن را از مثلا پانتومیم، تآتر، تعظیه و ... جدا می کند. چیزی شبیه به گوهر سوررئالیسم در بوتو نهفته شده و این پل دنیای دورن و بیرون را قابل فهم می کند.

"مین تاناکا" که یکی از شاگردان هیجیکاتا بود در جمله ای می گوید: " من تصمیم گرفتم هرگز بدون احساس نرقصم. من حس می کردم که احساسات در بیرون از من هستند و ممکن است بتوانم آنها را به درون بدنم بیاورم. مردم همیشه می گویند که رقص از خارج می آید. اما من فکر می کنم رقص باید از دنیای بیرون بیاید و با دنیای درون یکی شود."

بوتو هر چند فی النفسه عصیان گر است اما به عنوان یک جنبش هرگز با جریان ها سیاسی و مذهبی ارتباطی برقرار نکرده و " تن " را در مرکز طغیان و معنویت خود قرار داده است. " بدن دائما قول می دهد، به همان ترتیبی که آنها را می شکند..... الگوی جامعه ی امروز بر روی بدنهای ما حک شده و در سراسر عالم پراکنده است... رقص، جایی در بین بدن های ماست." ( مین تاناکا)

ساختار بدن در مقابل جامعه مقاومت می کند و کارکرد آن مشتی است به دهان جهان. بوتو یک نا امیدی مسرت بخش است.