Saturday, July 24, 2010

هفت دقیقه تا پاییز

از وقتی اکران شد ( من اصلا خبر از جشنواره و برندگانش نداشتم ) گفتن آقا، فیلم فیلم خوبیه ! در بین تمام کسانی که می گفتن، فیلم خیلی خوبیه بعضی ها هم بودن که می گفتن اصلا خوب نیست. به هر حال دیدن این فیلم من را به جمع دوم اضافه کرد....هر چند ارزش دیدن را داره ، هر چند که در این اوضاع تولیدات بیخود سینمایی فیلم متفاوتی محسوب میشه. اما اینم هست که این متفاوتی را شما باید یه جورایی بچسبونی به فیلم. چون به عنوان یکی از نکات منفی : این فیلم چی می خواست اصلا به ما بگه ؟.....و در عین حال بهترین المان فیلم بازی خوب هدیه تهرانی و محسن طنابنده بود که هر دو خیلی خوب بازی کردن و اگر از صحنه های عجیب فیلمنامه و دکوپاژ کارگردان صرف نظر کنیم، تقریبا در تمام فیلم موفق بودن هر دو....دیگه از جاهای خوب فیلم مسافرت به شماله، هرچند زیادی روی بچه ها تاکید می کنه و معلوم میشه که قراره یه بلایی سر اینا بیاد اما باز هم صحنه های نسبتا خوبیه، یا اونجاکه طنابنده دنبال کمک می گرده. انگار امینی از جنگل هم خوشش می آد، اسم فیلم قبلیش که هانیه توسلی بازی می کرد و همش تو جنگل بود یادم نیست، اون یه فیلم تجربی بود، بد نبود.

حالا نکات منفی

1- اول فیلم دائم هر جا می خواهیم، کاراکترها فیلم را ببیینم یا تو نمای نزدیک می بینیمشون یا تو نمای متوسط نزدیک، که دافعه خیلی زیادی در اول فیلم ایجاد می کنه

2- روایت داستان، خطی و کلاسیکه، با این حال اونجا که قراره قلاب فیلم به بیننده گیر کنه و ما مشتاق بشیم خیلی دیر شروع می شه

3- هدیه تهرانی بالاخره چندسالی است که داره تو سینما بازی می کنه....آقا جان به این آدم نمیاد که بچه خیابون جیحون باشه. این آدم حالا یا به واسطه ی فیلم هایی که بازه کرده و در ذهن ما نقش بسته یا به خاطر حالت چهره و بدنش برای بازی در طبقه متوسط مناسبه و حتی نه خیلی پولدار. البته فیلم هم خودش خیلی رو این مسئله تاکید نمی کنه، اما اون پیراهن قهوه ای که در ابتدای فیلم تو خونه پوشیده جزو مسخره ترین قسمت های فیلم و شاهکار طراح لباسه، البته از دیگر شاهکارهای طراح لباس، شالگردنی است که گردن حامد بهداد انداخته، چرا آخه ؟!؟

4- همکار طنابنده پرت شده پایین، بعد معلوم میشه خودکشی کرده، خب که چی ؟ چه ربطی به فیلم داره ؟ یا اینکه آخر فیلم می فهمیم که این بچه که مرده، بچه تهرانی بوده از شوهر قبلیش ! خب که چی ؟

5- هزارباز متاسفم برای حامد بهداد که غوره نشده، مویز شده ! یکی نیست بگه تو بازی خوب طنابنده و تهرانی را کنار خودت نمی بینی که اونجوری تو برنامه هفت دور برداشتی؟؟ بازی بهداد در کنار این 2، اصلا خوب نبود و خیلی اغراق شده بود ! من نمی دونم بهداد چقدر از مارلو براندو خوشش میاد، اما اینکه من از مایکل جوردن خوشم بیاد و روزی 3 ساعت تمرین کرده باشم که استیل شوت زدنم مثل اون بشه، دلیل نیست که توپ هام کل بشه !

6- بدترین قسمت فیلم بعد از فاجعه است و اینکه چرا بهداد و خاطره اسدی با اینکه چنین فاجعه ای رخ داده، دارن درباره ی مشکلات شخصی خودشون حرف می زنن، بهداد تو مصاحبه اش به این قسمت فیلم جوری تاکید می کنه که انگار یه سنت شکنی بزرگ رقم خورده، اما به نظر من یک تِرِکمون بزرگ رقم خورده....همه فیلم خودشون و مارو مسخره کردن ! این چه کاریه آخه؟

7- حالا یه سوال کلی اینکه چرا ما در فیلمهامون برای خلق درام نیاز به فاجعه داریم ؟ از اینکه بگذریم، آخه یکی نیست بگه هدیه تهرانی چرا باید بچه ی مرده اش را از بیمارستان بزنه زیر بغلش بیاره تو خونه ! خب وقتی می گن سنگ بزرگ یعنی همین دیگه ! کی این حالت را تجربه کرده ؟ کی اصلا چنین صحنه ای دیده ؟ درام این صحنه چجوری باید دربیاد ؟ همین میشه دیگه. این پلانو می زاریم تو فیلم بعدش می شه اون سکانس های یخ و بی مزه و بعضا خنده دار بعدش. که هدیه تهرانی عین شبح بچه به بغل بیاد خونه، طنابنده همین جوری بره پشت در بشینه، و خنده دار ماجرا اینکه پلیس اومده و تا صبح دم درخونه منتظر که خانم بچه ی مرده اش را پس بده ! چه کاریه آخه ؟...

فیلمنامه البته عیب و ایراد زیاد داره، و سوتی هم تو فیلم کم نیست، مثل اینکه اونجا که بهداد و اسدی میرن از دست زن عکس بگیرن، بچه باهاشون نیست، اما بعد می بینیم که بچه باهاشون هست و میره عروسک بخره ! یا همون جا، این 2 تا دارن دعوا می کنن و یک کتک مختصری بهم میزنن، اما اونجا یهو آلمان میشه و هیچ کس، حتی مغازه دار اصلا نه جلو میآد و نه نگاه می کنن ( البته این دومی انصافا خیلی مهم نیست، گفتم که گفته باشم !!)....خلاصه اینکه شما می تونید حس کنید که همه می خواستن فیلم خوبی بسازن، اما نشده، فیلمنامه مشکل زیاد داره و کارگردان هم سنگ بزرگی برداشته و زورش اصلا نرسیده

Tuesday, July 13, 2010

تصویر-زمان

من همیشه در موقع دیدن خیلی از فیلم ها، یا بهتر بگم خیلی از صحنه ها احساس عجیبی دارم که به شدت منو تحت تاثیر قرار می ده و بعد که قراره بگم چرا خوشم اومد نمی تونم. حتی برای خودم هم قابل بازگو کردن نیست. نمونه آخرش فیلم " مردی که آنجا نبود " که به هر کسی رسیدم گفتم آقا این عجب فیلم خوبیه، یکی گفت تعریف کن بعد از چند ثانیه فکر کردن خنده ام گرفت که خب الان می چی را تعریف کنم ؟! یکی گفت چیش خوب بود ؟ شر و ور گفتم، بعدش گفتم خب باید بیشتر فکر کنم و ... تحلیل " ماجرا " ی آنتونیونی ( که از وقتی دوباره دیدم موندم چرا من نفهمیده بودم که درباره الی چقدر شبیه این فیلمه ) باعث شد با یه واژه یا اصطلاحی آشنا بشم که خب هرچند خیلی شاید کمکی هم نکنه، اما خب به درد این حسی که هیچی نمیشه دربارش گفت میخوره. حالا شاید بیشتر بخونم بیشتر هم به دردبخوره.....شاید هم نه، اما تا همینجاش هم کلی خوبه و جواب میده. ( این بود مثلا یک مقدمه ) . متن زیر آنچه از چند جا فهمیدم و مقداری ترجمهِ خلاصه شده است.

تصویر-زمان : تصویری غیرقابل تشخیص، یا " جدید " برای بیننده است، یا تصویری که بیننده را خارج از روایتی که بر دیگران تاثیر می گذارد " شوکه " می کند. یک " تصویر-زمان " لحظه ای را خلق می کند که ما به عنوان بیننده وادار می شویم تا درون خاطرات خود رویم ( از اینرو، " زمان " ) و معنی ای برای خودمان بسازیم.

تصویر-زمان لحظه ای گیج کننده در فیلم هاست، لحظه ای که باعث می شود بگوییم " هان ؟ " 2 نوع تصویر-زمان وجود دارد، " شنیداری " و " دیداری " و ژیل دلوز که مبدع این اصطلاح است ترجیح می داد تا در فیلم های به اصطلاح هنری در جستجوی آنها باشد.

تصویر- زمان کلاسیک به تصویری اشاره می کند که نمی توان نامی بر آن گذاشت و از هرگونه تفسیر و تشریح فرار می کند. ( بسیاری از انواع تجریدها (abstraction ) مثالهای خوبی برای تصویر- زمان ها هستند ). حرکت – تصویر هادر ابتدا در کلمات جا می گرفتند ( برداشت – تصویر ها، ] یعنی اینکه یکسری حرکت در طول زمان فیلم وجود داشت و ما اونها را میدیدیم و بعد یک برداشتی از او داشتیم[ ) در حالیکه که تصویر- زمان ها یک واقعه دیداری یا شنیداری ناب را معرفی می کنند که بیننده نمی تواند کلمه ای برای توصیف آن داشته باشد و صرفا آن را تجربه می کند و یا با آن فکر می کند. این البته شاید به ما بر می گردد که زبانی برای آن نداریم و یا شاید باید زبان شعر را دوباره صورت بندی کنیم. یک حرکت – تصویر داستانی را توصیف می کند و ما نیز اتفاقات آن را حدس می زنیم ( غالبا کلیشه ) و به سادگی به زبان می آید و برای آن کلمه در اختیار داریم. مثلا به آن " پلات " می گوییم. دلوز این دودویی را معرفی کرده است، هر چند که همیشه امکان بروز یک تصویر- زمان از یک حرکت و همچنین فروریختن تصاویر در حرکت – زمان ها وجود دارد. ما هیچ وقت نمی گوییم که یک فیلم تصویر است، اما مجموعه ی این تصاویر است که بر زمان غلبه می کند.

برای مثال، فرض کنید: شخصیت ها دور یک میز نشسته اند و درباره آنچه گذشته شان را شکل داده حرف می زنند. 3تای آنها حرف هایی برای گفتن دارند و یکی نه. آنها مقداری به داستان اشاره می کنند و سپس توقف می کنند. آن شخصیت گیج شده ! آنها درباره چه حرف می زنند ؟ از زمانی که شروع به صحبت کرده اند او خاطراتش را مرور کرده و به این فکر کرده که چه ممکن است پیش آمده باشد. این المان کلیدی تصویر- زمان است : بیینده می ماند و تصویری که بدان فکر کند تا آن تصویر برایش چیزی شود، تجربه ای، راه حلی، سفری.

این یک تصویر- زمان گوشی یا شنیداری بود. روشهای زیادی وجود دارد که فیلم شما را گیج کند و یا درباره " زمان " آگاهتان کند. با تجرید تصویر، با جدا کردن صدا از تصویر و همچنین با وجود کاراکترهایی که به گذشته شان اشاره می کنند درحالی شاهدی برای آن نیست.

سپس " دوستان " به نمای بسته ( اگر سینمایی نگاه کنید اینجا کات می شود ) شخصیتی که گیج شده می روند، که دلوز به آن " تصویر – تاثیر " می گوید. " تاثیر " به ما اجازه می دهد تا احساسات شخصیت را از روی صورت او متوجه شده و خودمان آن را حس کنیم و صورتش را به جای صورت خود بگذاریم( حالا ببینید شیرین کیارستمی چه دنیایی خلق می کند، یا مثلا آنجایی که آقای بدیعی در قبر خودساخته خوابیده و به آسمان نگاه می کند و تصویر سیاه می شود و ... ). سپس فیلم به آنچه درباره اش حرف می زدیم کات می خورد و شخصیت را در عقب جا می گذارد. من این صحنه را از جای دیگری به یاد دارم و حس می کنم که یک flash-back می بینم. اما این بار من تصویری به سان خود نمی بینم، بلکه تصویر را به سان شخصیتی می بینم که آنجا نیست، شخصیتی که صورت آنها را زده یا آنطور که دلوز می گوید." تبدیل به آنان شده "

مانند " شاعرانه – تصویرها " ی بَچِلارد و " مولف همچون مولدِ " برشت ( که مورد پذیرش والتر بنیامین هم بود ) و بیینده را به " فکر کردن " و تهیه کننده را به تهیه تشویق می کرد، تصویر- زمان ها نیز برای خلق تجربه های نو هستند. برای همین است که علامت تکوینی(genetic) تصویر- زمان ها بی علامتی است و تنها از طریق صدا و تصویر سینما است که متبلور می شود. " بی تصویری "( Noo-images در اینجا مطلبی خواندم که از این اصطلاح استفاده کرده بود و من آن را به بی تصویری ترجمه کردم. در نگاه اول شاید ناسازگار باشه که وقتی درباره سینما حرف می زنیم از بی تصویری هم صحبت کنیم، اما عمیقا در قالب همین مفهوم تصویر – زمان قابل درکه، چرا که اون تصویر – زمان، بلافاصله تصویر – تاثیر میشه، تصویر از بین میره ( تنها عامل بوده به همراه زمان ) و تاثیر و فکر و تجربه جای اون را پر می کنه )) در تمام گونه های هنر پدید می آید، بعضی اوقات با تصویر ( نقاشی، طراحی و فیلم )، بعضی اوقات با صدا ( موسیقی، یعضی شعرها و فیلم ) و بعضی اوقات با بدنهای واقعی ( تاتر، اجرای هنری و فیلم ).

Noo-images زبان شعر است، در حالی که " وجود – تصویر " (ontic-images) زبان روایت است. ( تصاویری که در پی آنند تا " یک " معنی بسازند، یک ساختار منسجم ). از یک طرف تصویر – زبان ها برای مولف کارکرد دارد، و " نوعی " از تصویر است که مولف می سازد. آن روی سکه اما ایجاد یک حالت و اتمسفر است. تصویر – زمان ها به ما اجازه می دهند که درباره سینما و هنر از طریق راهی که حتی تا به حال بدان فکر هم نکرده بودم بیاندیشم و در عین حال لذت ببریم، همچون لحظه ای در شعر، که یک معنی را برای خود می سازیم انگار که تنها مخاطب آن شعر ماییم.