Sunday, December 6, 2009

کدام محاکمه ؟


کدام محاکمه ؟

درباره فیلم محاکمه در خیابان

"مسعود کیمیایی"........

با همین نام و در حول و حوش همین نام می شه کلی حرف زد. یکی از معدود انسانهایی که از دور به شدت بامزه است. (اصلا قصد بی احترامی ندارم. اما غیر از صفت بازمه چیزه دیگری هم نمی تونم بگم.) هر چند که به احتمال زیاد این بامزگی فقط از دوره و از نزدیک اینگونه نخواهد بود. آدمی با کلی حاشیه. آدمی که حاشیه هاش از خودش بزرگ تره، خیلی هم بزرگ تره و به نظرم یکی از عوامل محبوبیت و مشهور بودنش همیشه حاشیه هایی است که داره، آدمی که اگر با سعید امامی نشسته و برخاسته، اما حتما این هم امامی را توکنده و کم نیاورده، آدمی که شوهر محبوب ترین سوپراستار ایرانی در زمان شاه میشه، آدمی که میگه ضرغامی را بیرون از تلویزیون دوست دارم، آدمی که هنوز کلاه شاپو سرش می ذاره و ... خلاصه اینکه مسعود خان کیمیایی، آدم کمی نیست.

در این مطلب می خوام بگم که چرا فیلم محاکمه در خیابان فیلم بدی است و به چند موضوع اشاره می کنم

1-رییس را متاسفانه ندیدم، اما حکم و سربازان جمعه را دیده بودم، عقب تر نمیرم چون اونقدرها فرق نمی کنه، شاید هم این 4 فیلم تجربه های جدیدی باشن، حداقل اینه که سربازهای جمعه با اعتراض و مرسدس مثلا خیلی فرق داشت.....حکم فیلم خوبی نبود، اما سکانس های خوبی داشت، ایده هایی تو اون وجود داشت که جدا امیدوار کننده بود، اما

2-در تمام سالهای اخیر وقتی کیمیایی فیلم میسازه، مهم ترین بحثی که شکل میگیره، توجه کنید که تاکید می کنم مهم ترین بحثی که شکل می گیره اینه که آیا آدم های فیلم های کیمیایی با این فرم لباس پوشیدن و حرف زدن واقعی هستند یا نه ؟ و بعد کلا تمامی نقدهای تند و کند و دفاعیات پشت سر این موضوع قایم میشن. کاری که با هیچ کارگردانی انجام نمیشه. ضعیف ترین کارگردانها هم در ایران فیلمهاشان چه به لحاظ فرمال و چه به لحاظ تماتیک هر چند کم و عقیم و دست و پا شکسته نقد می شه. در حالی که به نظرم موضوع واقعی بودن یا نبودن شخصیتها در فیلم های کمیایی اصلا مهم نیست. به عبارت دیگر اونقدر فیلم ها دارن خراب میشن و یکی از یکی بدتر میشن که دیگه این موضوع اصلا جای بحث نداره

3-مسئله دومی که بعد از این موضوع غالبا از جانب مدافعان و هواداران مطرح میشه اینه که : همه به کیمیایی ایراد می گیرن که روی یک مسئله فوکوس کردی و ول نمی کنی و همش بد از 40 سال داری از ناموس و غیرت و اینا حرف می زنی. اصلا مگه بعده که یکی از دغدغه ی غیرت و ناموس داشته باشه ؟ کی گفته که این چیزا قدیمی میشن ؟ و ... اما یه جواب خیلی خوب میشه به این سوال داد که کمتر دیدم به اون پرداخته بشه . اینکه آقا جان هیچ کس نمیگه که دغدغه ی غیرت و ناموس داشتن بده و قدیمیه، اتفاقا من اینجا کمی مشکوکم که شاید همین هوادارن ایشان باشند که بحث را به این ورطه می کشونند، چون که اگه کسی بخواد بگه مسعود کیمیایی چرا به این موضوع می پردازی ؟ خب طبیعتا چرت گفته و جای هیچ حرفی نیست، چون کیمیایی در مقام کارگردان و خالق اثر، آزاده که هر کاری که دلش می خواد بکنه، برگمان هم اگه هنوز زنده بود، ذغذغه اگزیستانسیال و "وجود" داشت و هیچ کس هم هیچ وقت بهش نگفت که بابا چرا گیر دادی به این داستان. اما چیزی که در مسعود کیمیایی وجود نداره اینکه نگاه این آدم به این مفاهیم تغییر نمیکنه و به روز نمیشه. نگاه را می تونیم توقع داشته باشیم که به روز بشه. اصلا باید هم به روز بشه، مخصوصا برای کسی مثل کیمیایی که ادعا داره فیلم های اجتماعی می سازه، کسی که در تیتراژ پایانی فیلمش عکس هایی از تظاهرات اخیر را نمایش میده، خیلی مضحک و مسخره است که شخصیت های فیلم هاش اینجوری با هم حرف بزنن و نگاهشون اینجوری باشه.... یک لحظه فیلم چارشنبه سوری را یادتون بیاد، اونجا هم یه چورایی بحث غیرت مطرح بود و با اینکه خیلی وقته که حداقل در جامعه شهری و در بین طبقه متوسط کتک زدن زن توسط مرد کمتر شده، اما اون صحنه ای که حمید فرخ نژاد هدیه تهرانی را کتک میزنه چقدر واقعی به نظر میسره و چقدر آدم حس می کنه همه چیز درست همون جایی باشد باشه که هست.

اما شاید یک چیزی که اینجا خیلی مهم تر هم باشه، موضوعی است که در فیلم به اون پرداخته، یعنی کیمیایی در سال 1388 داره میگه زن گه می خوره با کسی قبل ازواجش رابطه داشته باشه ! مگه امیر و مرجان با هم ازدواج کرده بودن که اصلا امیر حقی داشته باشه. این چیزی است که شده محور فیلم و با بدبختی ( و نه تسامح ) میشه به اون گفت که آقا دغدغه ی عیرت داره !؟؟؟!

3-موضوع بعدی، مقوله فرم در کارهای کیمیایی است. اساسا کیمیایی از اونجایی که همیشه با حرفه ای ها کار کرده، به لحاظ فرمال همیشه سعی کرده تا یک کار استاندارد داشته باشه . هر چند که خبری از نوآوری غالبا در فرم فیلم وجود نداشته و اگر هم نگاه کنید کمتر مطلبی، که به تحلیل فرمال فیلم های اون پرداخته باشه پیدا می کنید. اما متاسفانه اتفاقی که در این فیلم آخری افتاده اینکه، این هم از دست رفته که در زیر به 3 مثال مختصر اشاره می کنم.

3-1-مبتدی ترین دانش آموزان کلاس های آزاد سینمایی هم می دونن که وقتی در طول روز از توی ماشین می خواهیم راننده را نیم رخ بگیریم و پشت صورت ایشان پنجره قرار داره، باید از فیلتر ان.دی استفاده کرد که تصویر پشت نسوزه و از بین نره، اما من واقعا در عجبم که چطور این اتفاق این همه در فیلم تکرار میشه و با اینکه فیلم دیجیتال گرفته شده بازهم در پایان کار تصاویر اصلاح نشده !

3-2-در ابتدای فیلم و آنجا که امیر هنوز از گذشته مرجان خبر نداره و داره با آهنگ های قری تو ماشین خوشحالی خودش را نشون میده، یک سری کات های پشت سرهم و سریع می بینیم که اصلا معلوم نیست برای چی وجود داره؟؟ اینجور کات ها غالبا زمانی استفاده میشه که هیجان صحنه داره بالا میره، در حالی که کیمیایی در حدود 15 دقیقه ابتدایی فیلم می خواد که با یک ریتم معمولی ماجرا را کش بده و بیننده را ببره کاملا تو فاز اینکه داره عروسی میشه و ... بعد یک مرتبه به بیننده شوک وارد کنه. که البته به نظرم کاملا ناموفق بوده، یکی به دلیل تدوین بد، فرض کنید این کات ها بعد از صحبت امیر در تلفن عمومی اتفاق می افتاد!..... بدتر از این، صحنه ای که امیر می خواهد اصل ماجرا با بشنوه، بیان بد هر دو بازیگر مخصوصا پولاد، عدم تناسب شدید بین نماهایی که پولاد و حامد بهداد را نشون میده و دیالوگ های مسخره و وارفته، یا حسین گفتن های پولاد در حین صحبت های دوستش و .... باعث شده تا هیچ شوکی به بیننده وارد نشه

3-3-دیگه خیلی وقته که می دونیم اگر کارگردان خوب باشه میتونه از بازیگر بازی بگیره، شما در این فیلم توجه کنید به بازی های پولاد ، حامد بهداد، فروتن، عبد، مرجان و اون دوست نگار فروزنده که فیلمبردار بود.

3-4-متاسفانه 3 مثال بالا که بسیار میشه اونها را شرج داد، من را به این نتیجه رسونده که کیمیایی اصلا به فرم فیلم انگار توجه نمیکه و یا اینکه بلد نیست. و این بار که مثلا زرین دستی در کار نبوده، فیلمبرداری اینجوری شده و ...

4-هرچی فکر می کنم نمی فهمم که این 2تا ارجاعی که کیمیایی به قیصر و رضاموتوری در این فیلم داد دیگه واسه چی بود. من شخصا قیصر و 15 دقیقه پایانی رضا موتوری را دوست دارم. رضا موتوری البته 1 بار دیگه با سلطان قرار بود که بازسازی و به روز بشه که نشد اما این بار صحنه دعوای فروتن و شریکش در جلوی پرده پروجکشن مضحک تر از بازسازی و ارجاع و ... بود.( چقدر اون صحنه دعوا و حرف زدن فروتن بعد از چاقو خوردن بد بود، او شریکش هم اونقدر بد بود که اصلا گفتن نداره! ) یا مثلا ارجاعی که مرجان داد، به اینکه وقتی می رفته برای درس خوندن با عبد آشنا شده که ارجاعی بود که به خواهر قیصر که اون هم برای درست خوندن به خونه دوستش میرفت و ... نمی دونم . شاید اصلا باید یواش یواش فکر کنیم که آن چندتا کار خوب قبل انقلاب اتفاقی بودن!1؟!!؟ ........این فیلم به نظرم حتی 1 نکته مثبت هم نداره، حتی در یک صحنه درام شکل نگرفته و به نظرم یک شکست بزرگ برای کیمیایی محسوب میشه، شاید از این به بعد باز بره سراغ حرفه ای ها و شاید کمی بهتر بسازه، شاید !

Tuesday, November 24, 2009

جنبش سبز قهرمان استخدام می کند

بی اختیار در همان اول خواندن نامه به این فکر کردم که ای کاش این جنبش سبز یک رهبر یا چند رهبر داشت. تا هم خودش شکل و سامانی پیدا می کرد و هم مردم شریف و نازنین ایران اینچنین بی قواره به تکاپو نمی افتادند.

نامه، همان نامه سرگشاده بهمن قبادی به کیارستمی است. نامه ای که از سایت رضا قاسمی برای اولین بار خواندمش و ......

نمی دانم شرایط انسان را خراب می کند یا نه ؟ ته زمینه ای هم لازم است؟ شاید..... اما فارغ از جواب هایی که تا به امروز داده اند، و خواندم که کیارستمی هم جوابکی داده است. نکته ی حاشیه ای جالبی به نظرم هست:

یک، روشنفکری در ایران درجات مختلفی پیدا کرده، و جالب اینجاست که اکثر درجات از روشنفکری بدور است. همان روشنفکر نمای خودمان. استعداد عجیبی در ملت وجود دارد، که روشنفکران را ارج نهند. روشنفکری در ایران، چیزی شبیه "جایزه" است. مردم جایزه دادن و خصوصا گرفتن را دوست دارند و دائم می خواهند که کسانی باشند که بدانها جایزه بدهند و بگیرند و ... از این رو رقابت های زیادی شکل می گیرد. نگاه کنید چندتا جایزه ادبی مثلا داریم ؟ اینها چه تفاوت هایی با هم دارند ؟ نگاه کنید که پشت و روی کتاب ها از دریافت چه جوایزی صحبت شده ؟ نگاه کنید فیلمسازان جوان فیلم های کوتاهشان را به کجاها که نمی فرستند و ...

یک از یک : حال چرا این ها شبیه هم هستند؟ به خاطر کارکرد تولیدِ بستر اهدا جایزه / مقام! یعنی آنکه من می خواهم جایزه بگیرم / می خواهم روشنفکر باشم – کسی یا نهادی باید باشد که به من جایزه بدهد / کسی باید باشد که به من بگوید تو روشنفکری – پس من جایزه می گیرم / پس من روشنفکر هستم

دو از یک : عباس کیارستمی به دلایل بسیار ( خیلی آدم آرامی است، از هیاهو دور است، زمانی جایزه گرفته که خیلی ها نمی دونستن جایزه چیه و ... ) بسیار مورد جذابی برای پروژه های روشنفکری است. حال چه آق مراد فرهادپور باشد، چه مازیار اسلامی و چه بهمن قبادی...یعنی اینکه اساسا خیلی خوش آمدن و خیلی بد آمدن از کیارستمی، یک جور صحبت به ظاهر روشنفکری محسوب می شود

سه از یک : اینکه در بالا گفتم اصلا بدان معنا نیست که قبادی تا به امروز روشنفکر بوده، اما از امروز لمپنی بیش نیست ! نه. قبادی سینماگری خوبی است و چند فیلم خوب ساخته.....اما، به نظر من آن چه در حال حاضر می خواهد محبوبیت است. محبوبیت در بین عامه مردم و استفاده از این محبوبیت. روزی نامزد رکسانا صابری می کند خودش را و روز دیگر تکذیب می کند، روزی هم نامه سرگشاده می نویسد و احتمالا فردا کار دیگر...

چهار از یک : بی رهبری یا همان در به دری جنبش سبز امروز ایران که در بالا گفتم، کاری کرد که محسن مخملباف به لطف صدای آمریکا شد رهبر برون مرزی جنبش سبز. حالا هم حتما قرار است که مخملباف و قبادی جلو مقر سازمان ملل در نیویورک در حالی که یکسره سبز پوشیده اند دستان همدیگر را فشرده و به رژیم تهران بیلاخ بدهند..... و احتمالا بهمن قبادی چندماهی که نخوابیده از بس از قصه می خورد !

یادتان بیاید که آقای فرهودی در مصاحبه با شجریان در صدای آمریکا چه تلاش کرد تا حرفهای شجریان بیشتر سیاسی شود. این توطئه صدای آمریکا نیست ( هر چند غیرحرفه ای بودنشان را نشان می دهد ) .. این پاسخ به نیاز مردم است که انسانهای آشنا برای خود را قهرمان کنند. انسانهایی همکاره داشته باشند. هم هنرمند هم همزمان سیاستمدار، هم کسی که کمک های اجتماعی می کند، هم کسی که از پول بیزار است و ...

پنج از یک : نامه قبادی نه تنها به قصد قهرمان شدن که به قصد روشنکفر اجتماعی شدن هم نوشته شده، ( نمونه اش کم نبوده، مثلا فیلم یه بوس کوچولو از فرمان آرا را یادتان بیاید که فکر کرد، اگر به ابراهیم گلستان فحش بده اتفاق خوبی براش می افته ! و خیلی نمونه های دیگر ) فراموش نکنید که الگوی سارتری در جامعه ایران هنوز هم بسیار محبوب است و عده ای کلا کاری غیر از این ندارند که به روشنفکران انتقاد کنند که چرا در کوچه خیابان راه نمی روند و شعار نمی دهند و اعلامیه و شبنامه پخش نمی کنند.

شش از یک : با نوشته شدن کتاب پاریس – تهران، فحش دادن به عباس کیارستمی از قضا تئوریزه شد و گفتمان انتقاد از سیمای او وارد ساحتی دیگر شد. حال آنکه به نظر حقیر اساسا گرفتار چنین دامی شدن، به شدت عبث است، چرا که همان میزگرد کوچک در تنها شماره ارژنگ برای کل پروژه اسلامی – فرهادپور کافی بود.....این نکته از آن جهت گفته شد، که دوستم ( محمد حسن ) زمانی که لینک نامه قبادی را گذاشته بود، کامنتی هم ضمیمه اش کرده بود که دارم فلان کتاب را می خوانم !

Wednesday, September 23, 2009

بیزام از همتون

آلبوم را ميگيري ( يعني دانلود مي کني ) و نگاهي به اسمش مي ندازي، گروه را ميشناسي يا نه ؟ مي خواهي آلبومي را گوش کني که يادت بره، گوش کني که حال کني، گوش کني که بخندي و خوشحال بشي، اما از اين خبرا نيست، طنر تلخش از همون آهنگ دوم يقه ات را ميگيره، ضرب شش و هشت مي شنوي، اما نمي خندي تا مي خواهي بخندي مي بيني اينکه ميگه کجاش خنده داره، امروزت را مي بيني، ديروزت را ميبيني، سي سال پيش و حتي تاريخ مملکت جلو چشمت مي آد. از زبون يکي از هم نسلي هاي خودت، از زبون يکي از کساني که اون هم در جواني اش "به لطف تسمه و با ترنم فحش" هايي که در خيابونها خورده بزرگ شده، از زبون يکي از هم نسلي هاي خودت که خيلي هاشون به خاطر وام زمين و مسکن امروز رفقات هستن، که اگر اين وام ها نبود الان اونها هم نبودند. راستي هيچ کس نپرسيد هر کي زاييد، آخرش وام گرفت ؟ الان خونه داره ؟ ديگه اجاره نشين نيست ؟

از زبون يکي که اون هم بيکار و مقروض صبح اش را شب مي کنه و خيلي وقتا فکر مي کنه "شايد بايد مي مونده اون بالا يا شايد زودتر
مي رفته جا" ! سعي مي کني بخندي، اما واقعا خنده دار نيست و شايد هنر 127 در همين راز بزرگ خلاصه بشه. آلبوم خالپانک ظرافت هاي زيادي داره، کار نويي است و به لحاظ نوع برخورد با شعر و ترانه بسيار برجسته است. هرچند که به لحاظ موسيقايي در خيلي جاها با نوعي کلاژ مواجه مي شويم و بسياري از ملودي ها برايمان آشنا است که البته به نظرم اجراي تميز و خوب کار در اين شرايط مهمتر است.

چندسال پيش زماني که نامجو گل کرد و آلبوم هايش قاچاقي يکي پس از ديگري اومد بيرون، همه ي کارها به قول خودش اتود بود و آنچه باعث جذب مخاطب مي شد، ترانه کارها بود. ترانه هايي انتقادي و بعضا تند، ترانه هايي که به فقر و جامعه طبقاتي و باورهاي فرهنگي و ارزشي آدمها لگد مي زد و مي خواست آنها را بلرزاند. ترانه هايي شخصي و دروني از نگاه يک هنرمند منتقد و محجور. ترانه هايي که ذائقه ي خوش مشرب و بذله گوي ايراني نيز با آن مخلوط شده و ترکيبي جديد ايجاد کرده بود. ترانه هاي گروه 127 در آلبوم خالپانک نيز حاوي يکسري ويژگي ها، شبيه اشعار نامجوست با چند تفاوت بزرگ. اول، ديد انتقادي گروه در تمام آهنگ هاي آلبوم، تا انجا که حافظه ام جواب ميده هيچ آلبوم به زبان فارسي با اين نگاه انتقادي تا به حال ارائه نشده است. جوان نسل بعد از انقلاب در اين آلبوم سخنگوست، به حال نگاه مي کند، به گذشته سرک مي کشد و تمام وقتش را در صرف مبارزه با افسردگي مي بيند و نايي براي کار و سازندگي در خودش حس نمي کند، با اين حساب فاتحه آينده خوانده شده. جواني که انگار او نيز مانند رهبر کشورش جام زهر را سرکشيده و هنوز طعم تلخ زهر بعد از جنگ در گلويش مانده، جواني که در بعد آن سالها رشد کرده، کتاب خوانده، روشنفکر و منتقد و هنرمند شده و حالا حالش از همه ي اين جامعه به هم مي خوره، حالش از خودش هم بهم مي خوره و تکرار را براي آخر زندگي اش حدس ميزنه. دومين تفاوت، ديد سياسي گروه 127 در اين آلبوم است، بطوريکه اگرچه نامجو مهم ترين شخصيت سياسي که نقد کرد، محمد خاتمي در آهنگ عقايد نوکانتي بود، اما در اين آلبوم تنها رييس جمهور نقد نمي شود و آنها تقريبا در اکثر آهنگ ها نقد سياسي تندي را به سيستم حاکم در ايران و همچنين نخبگان حکومتي و بعضا خارج از دايره دولت نيز وارد مي کنند.

ازچند سال پیش وقتی اسم گروه 127 می اومد ناخودآگاه آدم ياد یک سری کار راک مي افتاد، گروهی که با فضای نسبی ایجاد شده در دوره ی خاتمی سعی کرد، به عنوان یک گروه راک ایرانی، البته با ترانه های انگلیسی یک کار جدی تری نسبت به سایرین ارائه بده، به اصول حرفه ای پایبند باشه و ... اما بعد از چند سال بی خبری و مهاجرت این گروه به خارج از کشور آلبومي می آد بیرون به اسم خالپانک، آلبومي که محور موسيقايي اون بر پايه ي موسيقي جز بنا شده و در جاهايي با تغيير تمپو و در جاهايي ديگر با تغيير ريتم و شش و هشت زدن، نقدي سخت بر خالتوريسم فرهنگي که از طريق گوش کردن مدام به لوس آنجلسي ها و فکر کردن بر مبناي آن و تصميم گيري و بناي زندگي بر پايه ي اشعار قشنگ! آنها نهادن مي کند، انتقاداتي تند و سياه که بر روي اين موسيقي خاص سوار شده.

قطعا گروه 127، با اسمی که برای کارشون انتخاب کردن، کلی خارجی ها را سرکار گذاشتند، چون که من واقعات بعید می دونم هیچ آدم غیر ایرانی بتونه عمیقا معنی کلمه " خالتور " را درک کنه. اما خالتور که چند سالی میشه در ادبیات عامیانه ایرانی ها جا بازکرده، به نظر من جزو کلماتی است که اگر چه نه چندان فصیح، اما بسیار بلیغ است و معنی را به بهترین وجه ممکن منتقل میکنه. شاید بهترین مصداق این کلمه تولیدات آشغال هموطنان لس آنجلس نشین و تازگی های مقلدین زیرزمینی ایشان باشه. یک نوع موسیقی تکراری، ساده و فاقد هرگونه ظرافت ها و زیبایی های موسیقایی که يا از عشق هاي مضحک ميگن يا به فکر علاج قر کمر هستند ... ( توجه توجه که رقصيدن کار بدي نيست و آهنگ رقص هم آهنگ بدي نيست، بگرديد دنبال ملودي هاي جديد و نوِ رقصي، با اونا بهتر ميشه رقصيد ! ) که البته ترانه ها نیز در نازل ترین حالت ممکن خودش قرار دارد، احتیاج به مثال زدن نیست. حالا این واژه با " پانک " قاطی شده و شده خالپانک. پانکي که هرچند به لحاظ فرم موسیقایی تولید شده در غرب چندان جایگاه رفیعی در مقايسه با ساير ژانرهاي موسيقي راک نداره ( شاید به خاطر اینکه عمرش کوتاه بوده )، اما به خاطر ترانه های عصیان گرش و البته گروه ها و خواننده هایی که این آهنگ ها را ارائه می دادند، همواره به عنوان یکی از سبکهای موسیقی انتقادی مطرح بوده و البته اگر نگاهی به گروه هایی که در این سبک بودند، بندازيم، اتفاق خیلی خوبی براتون نمی افته، چون که غالبا یا گروه ها منحل شدن، يا سردرمداران گروه اوور دوز کردن و دار فانی را ودا گفتن و... امیدوارم با افسردگی عمیقی که در این آلبوم گروه 127 وجود داره، عجالتا این اتفاق برای انها نیفته.

نگاهی به آلبوم خالپانک از گروه 127

آهنگ نوبر آغاز کننده آلبوم است در همان ابتدا تکليف ما را با تاريخ پر زرق و برق ايران روشن ميکنه که ديگه يادي هم ازش نميشه کرد. و عاجزانه مي گويد که ببينيم چقدر بدبختيم. ببينيد چگونه به آهنگ عزا مي رقصيم. اما آهنگ اول است و زياد جدي اش نمي گيريم. آهنگ بعدي استخون، يکي از بهترين هاي اين آلبوم است. آهنگي ساده با ترانه ي سرشار از طنزي تلخ که مهيبي عجيب به ما مي زند. مايي که سالهاست پول نفت را مي خوريم و گنده و تن پرور و بي مصرف شده ايم و ميل به پيشرفت نداريم. کل ايران باقي است، صنعتش روست، آدمهايش جوانند، دست دارد اما استخون ندارد و ميلي به پيشرفت در اين مملکلت نيست. آهنگ سالواتوره از حسي قريب و سياه در بين جوانان مي گويد، حسي که سوال از وجود و هستي مان مي پرسد ؟ شايد همون بهتر که از اول پا به اين دنيا نمي گذاشتم و يا شايد همون بهتر که زودتر خلاص بشم.

دکتر، تيپ سلامت جامعه و حافظ جان انسانها است. دکتر خوب سلامت جامعه را بالا مي برد و خيلي از دکترها جان مارا بارها نجات داده، مي دهند و خواهند داد، اما................... اما اگر دکتر شارلاطان بود چي ؟ اگه وقتي مريضي ندوني که چه غلطي بايد کرد ؟ و جونت را کف دست کدوم دکتر احمقي قرار بدي ؟ تا اونجايي که من يادمه در سالهاي اخير هرجا قرار شد از عده اي از گروه ها و اصناف در جامعه انتقاد شود، همه قهر کردند، و به منتقد گفتند چرند مي گويي. اهنگ چرند گفت پرده از اين خصلت سياسي، اعتقادي کهن ما بر ميدارد که غير از ما غلط مي گويند و اساسا غير از حرف من چرند است، حسي که هرچند مربوط به ايران نيست و گروه نيز با مثال گردي زمين و ماجراي گاليله آن را فرامنطقه اي کرده است. اما اساسا با خلق و خوي ما سازگار است و در ترانه نيز بيشتر مثالها بومي اند تا غير از آن. دکترها نيز به عنوان ولي نعمتان دانش آموزان و گروه درسخون عزيز همواره در پرغو بزرگ شده اند، فارغ از اينکه در تمام اين سالها وانت وانت و کاميون کاميون جماعتي تربيت شد که به اکثر ايشان جان يک مارمولک را نيز نبايد سپرد، چه برسد انسان، عده اي انسان بي تعهد و مسخره با نگاهي بالا به پايين به آدمها که غير از لودگي کاري از دستشان برنمي‌آد. ( من آدم راديکالي نيستم، نميگم همه، شما هم خودتو ناراحت نکن) خلاصه اينکه يادم نمي آد که بعد از مرحوم ارحام صدر که گيردادن و نقد کردن دکترها نقل تئاترهاي کمدي اش در قبل از انقلاب بوده ( من فيلمهاش را ديدم نه خودش را ) کسي در تمام اين سالها هنرمندانه و خصوصا طنازانه اين جماعت را نقد کرده باشه. آهنگ دکتر، اهنگ سياهي است، و بي تعهدي مهمترين ويژگي کساني است که با زور بازو جادو مي کنند و هر روز عده اي را با چشمان گريان به خانه مي فرستند و عده اي را راحت مي کنند. اما ترانه به خوبي ظرفيت آن را دارد تا از مصداق دکتر به مفهوم آن برسد. حافظان سلامت جامعه که در کنار خود مردماني را مي بييند که به تمناي گرماي بعد از مرگ مثل سگ به خود مي پيچند و ميلرزند و جايي ندارد تا در آنجا در امان باشند، مگر مرگ گرمشان کند.

خسرو خوبان يکي از کارهاي برجسته و البته کاملا سياسي و شاید عقیدتی آلبوم است، اين آهنگ هم به لحاظ موسيقايي ريتمي ساده دارد و جوهره‌ي اصلي آن ترانه است. آهنگي .....

سپس وارد ميان پرده آلبوم، تيکو تيکو، مي شويم.

در پرده دوم، اما يک تغيير همان ابتدا مشخص مي شود، در آهنگ ملت سرفراز اين مردم هستند که جلوي پيکان نقد گروه قرار مي گيرند و رفتارشان نقد مي شود، مردمي ضددوست و دشمن نواز که در آهنگ بعد که طولاني ترين آهنگ آلبوم است، جاز نيست، فضولي هاي خصوصي و اجتماعي شان بارز است و در اعماق گور هم از گير دادن خلاصمان نمي کنند و مايي که در رابطه پدرسالار گير کرده ايم و پتک بزرگ قانون غيرشفاف و قدسي بر سرمان مي خورد ! آهنگ بعدي، همه اش دود بود، اما از مايي مي گويد که بسياري چيزها و نابساماني ها ( دودها ) را تحمل کرديم، امادر اخر خبري از تحفه اي ( کباب ) که نصيبمان شود نبود و هيچ به دست نياورديم.

من کي‌ام ؟ پيش درآمد پاياني مخوف و سياه است. نگاهي به قشر خاصي از جامعه هنرمند و جوان که همه کار مي کنند و در آخر مورد تمسخر قرار مي گيرند و له مي شوند و استعدادشان هرز مي رود. آهنگي که هرچند شبيه کارهاي قديمي فرامرز آصف در سري افرا است، اما کاري نوست و به هيچ وجه وارد تقليد نمي شود.

آهنگ دوازدهم کوبنده است و جانکاه، فريادي است که در يازده آهنگ قبلي جمع شده و در اينجا بيرون مي آيد. فريادي از جنس انفعال و تنفر و دوري از جامعه، صريح ترين انتقادي که به نظرم تا به حال در اشعار فارسي نثار مردم شده ( عادتي است عجيب، که از روشنفکر گرفته تا سياست مدار بي خودي مجيز مردم مي گويند و هر يک به بهانه اي صفات و ويژگي هاي اين مهمِ موجود و ناچارِ کلي را دم به دم تو سرت خراب مي کنند ).

از ابتداي آمده اي تا اينجا، و در شهر لغزان، چنان حالت بهم مي ريزد که همه ي ترانه ها و حرفهاي آهنگ هاي قبلي را مي خواهي از اول گوش بدي، انگار با اين آهنگ همه ي آنها برايت جدي تر مي شود. با خواننده فرياد مي زني که بيزام از همتون، اي همه ي زياد، اي همه که همه هستين، اي همه که هر روز بر سرم به نوعي خراب مي شويد، ولم کنيد و در اين حال به مرثيه‌ي آلبوم مي رسي، اذب هاي پنبه، آهنگي که از پهلوان پنبه هاي عظيم الشان مي گويد، از ماها، و هرگز نمي گويد که اين شان عظيمي که بدست آورده ايم ! به چه دردمان مي خورد ؟ آهنگي که در همان مبل جلو تلوزيون شهر لغزان فرو مي بردت و ناي بلند شدن را ازت مي گيره، يکي از بهترين هاي آلبوم، با ريتمي نزديک به ترانه هاي دوران کودکي، زماني که همه سرصف موهايمان يا تراشيده بود و يا زير مقنعه بادکرده بود، به صف بوديم و شعار مي داديم براي پايندگي همه چيز، فرياد ميزديم و هنجره پاره مي کرديم که ناظم متوجه ما شود و شعارها و مرگ برها و درود برها نشاني از خوش خدمتي کودکانه و در حد بضاعت ما به سيستم بود.

***

به نظرم آلبوم اينجا تموم ميشه، هر چند که بازهم کارهايي وجود داره، بعد از اين اهنگ قطعه ي کوتاهي در معرفي آلبوم خالپانک وجود داره، که گوينده انگليسي زبان داره سعي ميکنه با پيدا کردن واژه ي خال از روي ديکشنري و معني آن، معني واژه خالپانک را متوجه بشه و تو کلي بهش مي خندي و بعد از آن نسخه هاي انگليسي آهنگ هاي سالواتوره، دکتر و خبري از جاز نيست.

***

متاسفم که اعلام کنم در نگارش متن بالا از هيچ منبعي استفاده نکردم و متاسفانه همه اينها تراوشات ذهني خودم پس از 1-2 ماه گوش کردن مداوم اين آلبوم بود. هر چند در کار نقد آلبوم کار اشتباهي است، اميدوارم هرجا که حرف ضايعي زدم که خلاف واقعيت است، خواننده ببخشد، هر چند که برداشت من است و براي خودم عجيب محترم !