Sunday, July 19, 2009

تهران انار ندارد

خب بالاخره بعد از مدتي گرفتاري و سگ دو زدن هم نوشتم و هم اين فيلم را ديدم. فکر کنم در بين فيلم دوستان جزو آخرين نفرهايي هستم که اين فيلم را مي بينم، از چندسال پيش که اگه اشتباه نکنم يکي گفت تو فرهنگستان هنر دارن چنين فيلمي پخش مي کنن و ميگن فيلمي خوبيست و البته فکر کنم هنوز هم جايزه نگرفته بود تا همين امروز عصر کلي زمان گذشت.....گفتم فرهنگستان ياد جناب ميرحسين افتادم. هميشه تو اين روزهاي بعد از انتخابات با خودم فکر مي کردم؛ من که بعد از عمري قبل انتخابات افاضه فضل کردم، بعد از انتخابات هم پس از رفع شوک حتما بايد افاضات خودم را در اين فضا پراکنده کنم، اما هي نشد. کما، حيرت، کار زياد، عدم تمرکز بر سياست و اخبار و گيجي مفرط و خودسانسوري شديدي که بايد لحاظ مي کردم و مي کنم شايد از موانع جدي ننوشتن چيزکي در اينجا بود. خلاصه به يه چيزي که تو اين روزا فکر مي کردم اينکه اين موسوي بيچاره برا خودش تو فرهنگستان تو زعفرانيه نشسته بود، هر از گاهي احتمالا سري به مجمع تشخيص مصلحت مي زد و واسه خودش نقاشي مي کشيد، بابا بيکار بودي احساس نگراني کني و بعد عمري يهو قاطي اين بازي بشي. من که شخصا دلم براش مي سوزه چون فکر مي کنم از يک آرامش نسبي وارد يه جهنم عجيب شد...خدا عاقبت به خيرش کنه

اما تهران انار ندارد.....فيلم خوبي بود، اما نبايد درباره اش غلو کرد.....نمي دونم از دقيقه ي چند بود که به فکرم رسيد مگه يک فيلم مستند درباره ي تاريخچه شهر تهران، مي دونم که شايد نشه اين برچسب را خيلي سفت به اين فيلم چسبوند اما بيش از هر چيزي همين بود، بدون پرداختن به سياست چقدر کامله ؟ اين کاملا روشنه که پرداخت مستند به سياست در ايران ممنوع است، چه فيلم، چه کتاب، چه شعر، تاتر و حتي فکر من و شما. اما کارگردان هم گفته و هم نگفته و به نظرم اين بزرگ ترين نقطه ضعف فيلم به لحاظ مستند بودن است.

اين فيلم درام نبود که بخواهيم بگيم حجاب، سياست و کلي چيزه ديگه طبق قوانين سانسور مي شود. فيلم مستند بود. اولين فيلم مستندي که در ايران اکران عمومي پيدا کرده و خب از اين لحاظ خيلي هم مهمه.........اما بدون سياست من از اين فيلم چي مي فهمم. از اينکه تهران يه جاي مسخره است؟ قبول ..... اما جايگاه اين همه حرفي که درباره ي سياست زده شد پس چي....مهم ترين عاملي که فيلم و تاريخچه ي تهران درون فيلم را جلو مي برد، سياست مدارها هستند از ناصرالدين شاه تا رهبر انقلاب ايران ( که چند عکس از او به ديوار اتاق عوامل ساخت فيلم هم چسبيده ) و البته بعد از آن فقط برج هاي خيابان نواب يادآور دادگاه کرباسچي مي شود و بس. مردم سالاري، هر چند مفهومي است که فقط به تهران محدود نميشه، واژه اي است که چندبار در فيلم تکرار شده، منظور کارگردان را نفهميدم ! دومين عامل پيش برنده فيلم مديريت است. اما مگر مديريت پايتخت ما غير سياسي بوده و هست ؟!

اما مسئله مهمتر اينکه عواملي در اين فيلم وجود داره که ماجرا را کمي پيچيده ميکنه. ما از سياست در اين فيلم هم مي شنويم و هم نه. از ديکتاتوري رضا خان و حکومت پهلوي مي شنويم و در عين حال محمدرضا پهلوي جوان بابا کرم فيلم ماست، که دوستش داريم و دوستمون داره ( من بابا کردم را مثبت ديدم نه نقادانه ) تا به انقلاب 57 مي رسيم که به نظرم از جاهاي بد فيلم بود چون آهنگ هاي انقلابي بي هدف در يک زمان طولاني و به شکل بي سليقه اي پشت سر هم مي اومد و ديزالو اونها به هم خيلي بد بود. اصلا معلوم نشد چرا اين سکانس اين همه طول کشيد، در عين حال زماني که ترانه ي آهنگ از پيروزي و شکوه مي گفت، صف دبه ها و پيت هاي نفت ديده ميشد و ... خلاصه فارغ از اينکه سازنده فيلم، مسعود بخشي، چه ايده اي درباره سياست در ايران داره، فقدان يک رويکرد نسبتا مشخص به سياست در اين فيلم مستند خيلي زياد به فيلم لطمه زده، جاش واقعا خاليه و البته حتما بايد حواسمون باشه که در فيلم و مديريت گم نشيم

خوبي هاي فيلم هم البته زياد است. دسترسي به يک آرشيو غني، در بيننده حيرت ايجاد مي کند، وقتي مي بيني مظفرالدين از کنار دوربين که رد ميشه و دوربين را که ميبينه چشم از دوربين بر نيمي داره و زل زده به اون، کلي کيفي مي کني، تدوين هم خوبه، اما نمي دونم چرا در انتخاب موزيک 2 بار بايد صداي افتخاري را مي شنيديم، به هر حال موزيک هم در مجموع خوب بود. هر چند اگه ترسون ترسون به صورت تک صدايي و نه کر پخش مي شد، خيلي بيشتر مي چسبيد به آدم. ظنز تلخ فيلم بزرگترين عامل موفقيت فيلم بود که به نظرم از طريق طراحي ساختار فيلم و البته نگارش خوب گفتارها و روايت ها بدست مي اومد... در جاهايي آدم مي خنديد؛ اما وقتي نامجو در تيتراژ آخر جبر جغرافيا را مي خونه مي بيني از اين سالن که بري بيرون همين تهرانه و البته انگار نه انگار که فيلم کمدي ديدي.