Tuesday, November 24, 2009

جنبش سبز قهرمان استخدام می کند

بی اختیار در همان اول خواندن نامه به این فکر کردم که ای کاش این جنبش سبز یک رهبر یا چند رهبر داشت. تا هم خودش شکل و سامانی پیدا می کرد و هم مردم شریف و نازنین ایران اینچنین بی قواره به تکاپو نمی افتادند.

نامه، همان نامه سرگشاده بهمن قبادی به کیارستمی است. نامه ای که از سایت رضا قاسمی برای اولین بار خواندمش و ......

نمی دانم شرایط انسان را خراب می کند یا نه ؟ ته زمینه ای هم لازم است؟ شاید..... اما فارغ از جواب هایی که تا به امروز داده اند، و خواندم که کیارستمی هم جوابکی داده است. نکته ی حاشیه ای جالبی به نظرم هست:

یک، روشنفکری در ایران درجات مختلفی پیدا کرده، و جالب اینجاست که اکثر درجات از روشنفکری بدور است. همان روشنفکر نمای خودمان. استعداد عجیبی در ملت وجود دارد، که روشنفکران را ارج نهند. روشنفکری در ایران، چیزی شبیه "جایزه" است. مردم جایزه دادن و خصوصا گرفتن را دوست دارند و دائم می خواهند که کسانی باشند که بدانها جایزه بدهند و بگیرند و ... از این رو رقابت های زیادی شکل می گیرد. نگاه کنید چندتا جایزه ادبی مثلا داریم ؟ اینها چه تفاوت هایی با هم دارند ؟ نگاه کنید که پشت و روی کتاب ها از دریافت چه جوایزی صحبت شده ؟ نگاه کنید فیلمسازان جوان فیلم های کوتاهشان را به کجاها که نمی فرستند و ...

یک از یک : حال چرا این ها شبیه هم هستند؟ به خاطر کارکرد تولیدِ بستر اهدا جایزه / مقام! یعنی آنکه من می خواهم جایزه بگیرم / می خواهم روشنفکر باشم – کسی یا نهادی باید باشد که به من جایزه بدهد / کسی باید باشد که به من بگوید تو روشنفکری – پس من جایزه می گیرم / پس من روشنفکر هستم

دو از یک : عباس کیارستمی به دلایل بسیار ( خیلی آدم آرامی است، از هیاهو دور است، زمانی جایزه گرفته که خیلی ها نمی دونستن جایزه چیه و ... ) بسیار مورد جذابی برای پروژه های روشنفکری است. حال چه آق مراد فرهادپور باشد، چه مازیار اسلامی و چه بهمن قبادی...یعنی اینکه اساسا خیلی خوش آمدن و خیلی بد آمدن از کیارستمی، یک جور صحبت به ظاهر روشنفکری محسوب می شود

سه از یک : اینکه در بالا گفتم اصلا بدان معنا نیست که قبادی تا به امروز روشنفکر بوده، اما از امروز لمپنی بیش نیست ! نه. قبادی سینماگری خوبی است و چند فیلم خوب ساخته.....اما، به نظر من آن چه در حال حاضر می خواهد محبوبیت است. محبوبیت در بین عامه مردم و استفاده از این محبوبیت. روزی نامزد رکسانا صابری می کند خودش را و روز دیگر تکذیب می کند، روزی هم نامه سرگشاده می نویسد و احتمالا فردا کار دیگر...

چهار از یک : بی رهبری یا همان در به دری جنبش سبز امروز ایران که در بالا گفتم، کاری کرد که محسن مخملباف به لطف صدای آمریکا شد رهبر برون مرزی جنبش سبز. حالا هم حتما قرار است که مخملباف و قبادی جلو مقر سازمان ملل در نیویورک در حالی که یکسره سبز پوشیده اند دستان همدیگر را فشرده و به رژیم تهران بیلاخ بدهند..... و احتمالا بهمن قبادی چندماهی که نخوابیده از بس از قصه می خورد !

یادتان بیاید که آقای فرهودی در مصاحبه با شجریان در صدای آمریکا چه تلاش کرد تا حرفهای شجریان بیشتر سیاسی شود. این توطئه صدای آمریکا نیست ( هر چند غیرحرفه ای بودنشان را نشان می دهد ) .. این پاسخ به نیاز مردم است که انسانهای آشنا برای خود را قهرمان کنند. انسانهایی همکاره داشته باشند. هم هنرمند هم همزمان سیاستمدار، هم کسی که کمک های اجتماعی می کند، هم کسی که از پول بیزار است و ...

پنج از یک : نامه قبادی نه تنها به قصد قهرمان شدن که به قصد روشنکفر اجتماعی شدن هم نوشته شده، ( نمونه اش کم نبوده، مثلا فیلم یه بوس کوچولو از فرمان آرا را یادتان بیاید که فکر کرد، اگر به ابراهیم گلستان فحش بده اتفاق خوبی براش می افته ! و خیلی نمونه های دیگر ) فراموش نکنید که الگوی سارتری در جامعه ایران هنوز هم بسیار محبوب است و عده ای کلا کاری غیر از این ندارند که به روشنفکران انتقاد کنند که چرا در کوچه خیابان راه نمی روند و شعار نمی دهند و اعلامیه و شبنامه پخش نمی کنند.

شش از یک : با نوشته شدن کتاب پاریس – تهران، فحش دادن به عباس کیارستمی از قضا تئوریزه شد و گفتمان انتقاد از سیمای او وارد ساحتی دیگر شد. حال آنکه به نظر حقیر اساسا گرفتار چنین دامی شدن، به شدت عبث است، چرا که همان میزگرد کوچک در تنها شماره ارژنگ برای کل پروژه اسلامی – فرهادپور کافی بود.....این نکته از آن جهت گفته شد، که دوستم ( محمد حسن ) زمانی که لینک نامه قبادی را گذاشته بود، کامنتی هم ضمیمه اش کرده بود که دارم فلان کتاب را می خوانم !